|
کوتاه |
داستان درباره خانواده ای است که پدر خانواده بیکار است و تمامی کارها بر دوش مادر است و زن از این ماجرا خسته می شود و تصمیم می گیرد که از همسرش جدا شود اما پسر ۱۲ ساله شان با ترفند های مختلف که نقطه ی عطف داستان است مانع این جدایی می شود |
|
|
کوتاه |
داستان درباره پسری شهرستانی به نام محسن است که پدربزرگش در بیمارستانی در تهران بستری است و از عهده ی مخارج بیمارستان بر نمیآید. او نا امید از یافتن کار به پیشنهاد دوستش در یک مسابقه ی دوچرخه سواری شرکت میکند،اما موفق نمیشود به خط پایان برسد.در ادامه ناامیدی خبر خوشآیندی از مربی ورزشی به وی میرسد. |
|
سوپرایز |
کوتاه |
داستان درباره زنیست که آمدن مهمان به خانه را فراموش کرده و زمان را از دست داده است.فرصت کمی تا رسیدن مهمانها که خانواده همسر او هستند باقی مانده و او به همسر به دلیل مشغله کاری اش دسترسی ندارد. از ساعتی که بتواند به رستوران سفارش نهار بدهد نیز گذشته است.سرانجام تصمیمی میگیرد و با سورپرایزی برای مهمانها داستان پایان میابد. |
|
دارقالی |
کوتاه |
داستان درباره ی پیرزن قالی بافی است که نقش قالی هایش را از طبیعت انتخاب میکند و بدون آنکه نقشه ی قالی از پیش طراحی شده ای داشته باشد شروع به بافت مینماید…. |
|
مداد |
کوتاه |
سپهر دانش آموز سال چهارم دبستان است.که شب امتحان ریاضی برایشان مهمان می آید.سپهر که بیخیال درس خواندن شده است در مترو با مدادی آشنا میشود.که میتوان با آن تقلب کرد.مداد گم میشود.سپهر مداد را نزد میهمانها جستجو میکند اما نزد آنها هم نیست… |
|
|
کوتاه |
موضوع درباره فردیست که بین انداختن صدقه در صندوق و دادن آن به متکدیان مردد است ……….. |
|
|
کوتاه |
درباره پیرزنی ناتوان و بیمار است که هر جمعه عاشقانه کنار پنجره اتاقش می نشیند و به کوچه نگاه میکند و گاه سرک می کشد تا بتواند رفت و آمدی را هم ببیند. همسایه او دختر جوانی است که بیشتر روزها به ویژه جمعه ها به خانه پیرزن می رود و کارهای خانه اش را انجام می دهد. دختر جوان مثل هر جمعه با چند شاخه گل یاس به دیدن پیرزن می رود. فقط یک روز تا نیمه شعبان باقی مانده است . پسر بچه ای با روشن کردن ریسه های رنگی از دختر می خواهد دو شاخه ریسه هم به خانه پیر زن وصل کند. پیرزن از اتاق سرک می کشد و چراغ های روشن را نگاه می کند. وقتی دختر به اتاق پیرزن برمی گردد بوی خوشی راحس می کند. شگفت زده و کنجکاو هوا را می بوید و اطراف را می پاید. نوری داخل اتاق می چرخد که دختر متوجه آن نیست او شاخه های گل رز را در دست پیرزن می بیند .وقتی به او نزدیک می شود میبیند با تبسمی مرده است.. |
|
|
کوتاه |
داستان درباره زنی به نام رعنا است که از همسرش جدا شده و پسر نوجوانی به نام آرش دارد که با او زندگی میکند. اما آرش تمایل دارد که با پدرش زندگی کند و با لجاجت ، بد رفتاری و استفاده از الفاظ رکیک زندگی را به کام رعنا تلخ می کند رعنا نگران از دست دادن پسرش سعی می کند زمان بیشتری را با او بگذراند اما آرش به راه خود می رودو مدام می خواهد به مادرش ثابت کند که به خوبی پدرش نمی تواند نیازهای او را برطرف کند. رعنا در پی مشورت با روان پزشک در می یابد که باید به سفر و تفریح با آرش برود و این همان کاری است که پدرش برای نزدیک شدن به او انجام می دهد. رعنا و آرش آماده می شوند تا در یک روز تعطیل به کوهنوردی بروند چند ساعت اول کوهنوردی بسیار خوب می گذرد آنها باید از یک رود خانه خروشان که یک پل چوبی پوسیده بر روی آن قرار دارد عبور کنند. آرش پایش سر می خورد چوب می شکند داخل آب می افتد. رعنا آرش را کنار تخت سنگی منگ و بی حال می یابد آرش بیهوش می شود دوباره به هوش می آید و مدام اسم پدرش را به زبان می آورد . رعنا می ترسد که مبادا آرش بمیرد و خود را مقصر اصلی این ماجرا ، ناتوان و دارای عدم صلاحیت مادری می داند و تصمیم می گیرد که آرش را به پدرش بسپارد |
|
عشق حبابی |
بلند |
نگار دختر ۱۸ ساله ای است که پدر و مادرش در استانه جدا شدن هستند مادر در خانه نیست و پدر هم سر کار است . نگار به شدت کمبود محبت و تنهایی می کند در گروه معشوق عضو می شود وبا امیر اشنا می شود. امیر ده سال از نگار بزرگتر است و خود را پسر کارخانه دار ساکن خارج کشور معرفی می کند. محبت های امیر به نگار او را وابسته می کند از طرفی دوستان امیر او را به خاطر دوستی با دختری که ده سال از خودش کوچکتر است سرزنش میکنند. امیر وعده سهام دار شدن در کارخانه پدرش را به نگار می دهد نگار به بهانه کلاسهای فوق برنامه مبلغی را از پدرش می گیرد و به امیر می دهد امیر مدتی ناپدید می شود. نگار متوجه می شود که امیر علاقه ای به ادامه رابطه ندارد طی تماسی به امیر می گوید که به او علاقمند است و نمی تواند او را فراموش کند امیر بهانه می گیرد که می خواهد برای خودش کار کند و نمی خواهد متکی پدرش باشد نگار اینبار به بهانه خرید کادو برای تولد دوستش مبلغی را از پدرش می گیرد و به امیر م می دهد. در ادامه نگار با تعقیب امیر متوجه می شود او پسر کارخانه دار خارج نشین نیست وبا پیرمردی در حومه شهر زندگی می کند پیرمرد به نگار می گوید که امیر در شهرستان نامزد دارد نگار نشانی محل زندگی امیر را می گیرد و به پدرش می گوید با دوستانش به یک اردو چند روزه می روند و راهی جنوب کشور می شود نگار در مواجهه با نامزد امیر متوجه می شود که امیر نامزد ندارد و به او دروغ گفته است . نگاربا کلمات دو پهلو امیر را پشت تلفن تهدید می کند امیر نیز اعلام می کند که به نگار علاقمند است . نگار راهی تهران می شود . نگار در ملاقات با امیر به او می گوید حاضر است با همه دروغ هایی که گفته است با او زندگی کند امیر هم اعلام می کند رابطه آنها باید شرعی و قانونی باشد از طرفی پدر نگار او را با این شرایط به او نمی دهد امیر نگار را بدون اجازه پدرش صیغه می کند مدتی می گذرد نگار دچار سردرد و حالت تهوع شده است و جوشهای چرکی بر روی دست و صورتش مشاهده می شود. نگار به دکتر مراجعه می کند و طی آزمایشاتی متوجه می شود که گرفتار بیماری ایدز است. در ملاقات با امیر ، امیر منکر انتقال ویروس به نگار می شود و برگه صیغه نامه را پاره می کند و نگار را تهدید می کند که موضوع را به پدرش می گوید. نگار خود را به ساختمان نیمه کاره ای می رساند و خود را از بلندی ساختمان به پایین پرت می کند. |
ترانه پاییزی |
نیمه بلند |
در عالم رویا ترانه در حالی که دست برادرش را گرفته است از پارک خارج می شود بادبادک های رنگی درهوا پرسه می زنند کودک لبخند می زند. دست خواهرش را رها می کند و به طرف بادکنک قرمز رنگی که در هوا از این سو به ان سو می رود می دود.ناگهان موتوری با سرعت از روبه رو می آید و کودک با بر خورد با موتور به طرفی پرتاب می شودبادکنک قرمز رنک آرام روی سینه کودک که خونین روی زمین افتاده است می نشیند . ترانه از خواب می پرد جیغ می زند و در رختخواب می نشیند. پدر و مادر ترانه به سرعت وارد اتاق می شوند . ترانه با دوستانش راهی مدرسه می شود.خیلی کم حرف می زند و صحنه تصادف برادرش را به یاد می اورد. در مدرسه گوشه گیر و در کلاس بی توجه است. مادرش با دکتر سلیمی تماس می گیرد و برای ترانه وقت می گیرد. شب در خواب ترانه صحنه تصادف برادرش را می بیند. ترانه در اولین برخورد با دکتر سلیمی عصبی و مظطرب بر خورد می کند و برای دکتر توضیح می دهد که در مرگ برادرش تقصیر کار نبوده است دکتر از ترانه می خواهد که روزهای بیشتری را پیش او بیاید.در کلاس معلم ترانه را بی توجه به درس می داند و اظهار نظر وقیحانه ای در مورد وضعییت ترانه مطرح میکند ترانه کلاس را ترک می کند. شب پدر ترانه مسئله رفتن به مسافرت را مطرح می کند برای ترانه مسئله چندان مهمی نیست .ترانه در اتاق خاطرات خوش گذشته را مرور می کند مادرش به طرف اتاق می رود ترانه متوجه حضور مادرش می شود در اتاق را روی مادرش قفل می کند. در ملاقات با دکتر سلیمی ترانه اعتراف می کند که دلش می خواهد دوستانی داشته باشد که او را درک کنند. ترانه در حیاط مدرسه با مریم راه می رود و خوراکی می خورد مریم مسئله مرگ برادر ترانه را مطرح می کند ترانه عصبی و ناراحت از مریم جدا می شود. سحر به قصد گفت گوی دوستانه با ترانه در حیاط قدم می زند اما این گفت و گوی دوستانه تبدیل به بحث و جدل می شود.ترانه با دکتر سلیمی در مورد عدم ارتباط درست با مادرش صحبت میکند. ترانه معلم را تهدید می کند که از مدرسه می رود معلم ترانه را از کلاس اخراج می کند. در مطب دکتر سعی دارد تا خشم ترانه را کنترل کند. ترانه جلوی آینه ایستاده و تمرینات کنترل خشم را انجام می دهد. در حالی که ترانه مشغول خواندن کتاب است مادرش وارد خانه می شود و ترانه را بازخواست می کند که چرا معلمش را تهدید کرده است ترانه سر مادرش داد می زند و می گوید مادرش از او متنفر است و می گوید نمی تواند مادرش را تحمل کند. ترانه در خیابان بی هدف راه می رود تصمییکم می گیرد با دکتر سلیمی تماس بگیرد دکتر قبول می کند که او را ببیند. ترانه در مطب دکتر حرفهای دلش را بیرون می ریزد داد و هوار می کند و وسایل مطب را کف اتاق ولو می کند دکتر سعی می کند که به ترانه بفهماند که مرگ برادرش یک اتفاق بوده است و او نباید خود راسرزنش کند.. پدر و مادر ترانه در مورد او با هم جر و بحث می کند برای اولین بار پدر ترانه پشت ترانه در می اید. ولی مادرش عصبانی شده و از خود دفاع می کند. شب ترانه مادرش را در آغوش می گیرد مادرش غمگین و ناراحت است. نیمه شب ترانه از خواب بیدار می شود و پدرش را در اشپزخانه می بیند که گریه می کند و به ترانه می گوید که مادرش قصد دارد آنها را ترک کند ترانه مات و مبهوت شاهد جمع کردن وسایل توسط مادرش است . مادرش سوار تاکسی می شود و دور می شود ترانه پدرش را دلداری می هد. |
sinema tak |
sinema |
|
ثبت ديدگاه